
010109 | 5D3A27 | 73A01F | 89755A | EDAC68 | FFC989 | FFDFAC | FFFFF7 |
میان حسادت ِ ملموسی فشرده شده بود عشق هایش
میان گلبرگ هایی که بارش باران آرامشان کرده بود
پشت کرده حتی به آهنگ طنین انداخته ی خانه
آهسته به راست و چپ قدم بر می داشت
کمی مکث کرد و ...
با آهی ملایم بالشی را زیر آرنج هایش جا داد
به همه چیز فکر میکرد و هیچ چیز
زمین گرد بود و غم هایش در نقطه ای روی هم می افتادند
مادربزرگ تصویر شفافی از کودکی اش بود که قاب شده بود
و "چشم هایش" فریب کار حرف هایی بود که گذشته اش را مهمان بود !
دیگر نگران هم نبود ...
از تمامی ِ روز هایش کافه ای مانده بود
عجیب و خاکستری
که میزهایش پایه نداشت ...
و تنهایی هایش به بزرگی تناقض هایی بود که روی صندلی ها خاک می خورد .
هیچ چیز حتی عجیب هم نبود
نه بغض ِ اتاق
نه صدای باران
و نه پاییز ...
دخترک جوانی اش را نُت ب نُت
درون آغوش ِ حامل ِ انتظار ِ روزگار
جا گذاشت و
رفت .
دلنوشت های فرشته
بیست و هفتم آبان ماه نود و دو
@shahla: چقدر کامنتت سر صبحی سر کار خوشحالم کرد:) راستی بدون ک من نوشته ها تو خیلی دوست دارم